به یاد «وطن»
- سه شنبه, ۷ آذر ۱۴۰۲، ۰۵:۱۶ ب.ظ
- ۰ نظر
آدمی اینجا دلتنگ چیزهایی میشود که هرگز نمیتواند وصالشان را دریابد؛ و منظورم از «اینجا»، این «دنیای مادّی» است.
ما بهدنیا آمدهایم؛ زاده شدهایم... اینجا غریبیم؛ در اصل اینجایی نیستیم!
میبینی؟ زمستان که فرا میرسد، همهی حیواناتِ خشکیزیست نوع کُرک و پشم و پوستشان تفاوتهایی میکند و آنها خود را برای زمستان آمده میکنند، امّا «انسان» اینگونه نیست؛ مجبور است لباسی برتن کند، کفشهایش را زمستانی کند؛ خانهاش را با بخاری و سیستمهای گرمایشی دیگر گرم بکند!
تابحال بدین اندیشیدهای که چرا؟
حیوانات ایندنیایی هستند و بدنشان هم همآهنگ با این دنیاست؛ امّا از آنجاییکه ما اینجایی نیستیم، نمیتوانیم خودبخود دارای چیزهایی بشویم که دیگر موجودات زنده آنها را دارا میشوند وقتی زمستان میآید؛ و بطور کلی وقتی فصول عوض میشوند، امّا ما مجبور به این هستیم که عاریت بگیریم آنچیزهایی را که احتیاج داریم!
پرندگان لانههای خود را دارند؛ چرندگان، درندگان و همه و همه؛ امّا ما باید آشیانهای اینچُنین بسازیم که بتوانیم در بهترینصورتِ ممکنه زندگی کنیم... چون دنیا با ما سازگار نیست؛ ما با دنیا سازگار نیستیم؛ اینجا غریبیم؛ اینجا بیگانهایم...
حیوانات غذاهای خود را خام میخورند امّا ما نمیتوانیم؛ مگر برخی غذاهای لطیف که تناسبی با آن لطافت ما داشته باشند! آنها نیازی به نظافت و پاکیزگی ندارند، مگر اندک؛ چرا؟ چون اینجا وطن آنهاست و همهچیزشان بههم میآید، امّا ما با همهچیز اینجا غریبیم و در تلاشیم چیزهای اضافی را از خود دور کنیم؛ این آلودگیها را، بیگانگیها را...
اصلِ دارایی ما اینجا نیست؛ «آنجا»ست؛ آنجاییکه تماماً بما متعلق است و ما برای آنیم، و این مادّیان و حیوانات را بدانجا راهی نیست...
خیلی دلتنگ آنجایم که وطن ماست... اینجا را سر کنیم و بگذریم؛ که اصل آنجاست.
«یادداشتها»
- ۰۲/۰۹/۰۷